در مزرعه سینه بیا عشق بکاریم
ما سبز سر از تحفه انفاس بهاریم
بر قله اندیشه ما صبح دمیده ست
آنیم که در ریشه ما صبح دمیده ست
خورشید که روزی به زمین آمد و برگشت
برچید نم حادثه از دامن این دشت
آن روز که احساس در این جاده فلج بود
بر گام عبوری گذر ثانیه کج بود
یخ بست بسی خون شرف در رگ غیرت
بشکست بسی آینه در کوچه حیرت
آن قدر ته کوچه بن بست نشستیم
تا شب پره پنداشت که ما کوچه پرستیم
دل بود بسی تنگتر از تنگی کوچه
شب بود پی بالش صد رنگی کوچه
امروز که همخانه و همسایه عشقیم
در مصحف تاریخ زمان آیه عشقیم
بر دوش اطاعت گل فرمان بپذیریم
بر زخم عدم ، سختی درمان بپذیریم
با پای پر از آبله تا منزل مقصود
باید که گذر کرد هم از آتش و هم دود
ای آنکه تو پابست تمنای حصاری
با این همه گل ، باز دراندیشه خاری؟
به نکات زیر توجه کنید