دست ها، دست های پر خواهش
کوچه ها ، کوچه های دیروزی
دیده باید به آب بسپارم
تا وزد باد های نوروزی
باید امروز زود بر خیزم
کوچه را باید آب و جارو کرد
پنجره رو به باغ بگشایم
تا شود عطر یاس را بو کرد
آمد اما هزار هزار افسوس
از حضورش کمی نفهمیدم
دست من را گرفت ، اما من
سخت و محکم به خویش چسبیدم
آمد اما نشد . . . ندانستم
چون که مثل غریبه ها کردم
دست هایم گرفت ، اما ، من
دست او را ، ولی رها کردم
چند دفعه تو هم، تو ، آری ، تو
دیدی اما به خود نیاوردی
مثل من ، مثل دیگران ، آری
سر ، تو هم زیر بال خود کردی
آه . . . ای فصل های سر در گم
شاهد روزهای تکراری
تا به کی گرد خویش می گردید
با همان بال های اجباری ؟
فصل دلتنگی ام که تاریک است
می نهم سر به شانه ی خورشید
می شمارم ستاره ها یک یک
تا بروید جوانه ی خورشید
کاش می شد به آب بر گردم
تا شوم مثل آب ، آبی تر
وا کنم در به سمت چشمانش
تا شود کوچه آفتابی تر
چه کنم دل نمی شود آرام
نغمه ی شور در سه تارم نیست
این دو تا بیت یا دو مصرع شعر
همدم طبع بی قرارم نیست
شعر من، شعر غربت و درد است
از تب انتظار می جوشد
بهر تسکین دردمان ، مولا
کی ردای ظهور می پوشد؟؟؟
به نکات زیر توجه کنید